محل تبلیغات شما

انگار دیگر هیچ کجا برای خودم باقی نمانده. جایی که برای خودم و حریم شخصی ام باشد. جایی که من، شخصیت حقوقی خاصی نداشته باشم. تریبون خودم نباشم. بابت هر حرفم به هیچ آدم دلسوز یا کینه توزی پاسخ گو نباشم.

دلم میخواهد وقتی ترَک عمیق و نامشخصی روی قلبم دارم، جایی باشد که بتوانم بنویسم که درد دارم و کسانی که من را میشناسند هزار دلیل بی ربط و باربط پیش خودشان تصور نکنند.

از اینستا بدم می آید. از تلگرام بدم می آید. فیس بوک دور است و اینجا هم زیادی خلوت است.

دلم گرفته. دلم شکسته. کسی پرسیده است که خوبم و به دروغ گفته ام که حالم خوب است. دلم میخواهد استعفا بدهم. دلم میخواهد یکبار در مدرسه یک دل سیر گریه کنم و بچه ها دلداری ام بدهند چون اینکار را برای هم خیلی خوب انجام میدهند. دلم میخواهد یک قطعه طولانی و غمگین ویولنسل را صدبار پشت هم بزنم و گریه کنم. دلم میخواهد بروم برای خودم توی یک کافه دنج و قهوه دمی، آنطور که اصالت قهوه است سفارش بدهم. دلم میخواهد کارهای جدیدِ حال خوب کن بکنم. ولی هیچ کدام از این کارها را نمیکنم. خوب نیستم و قلبم شکسته و در مقابل فکر های بد به طرز غریبی ضعیف و ناتوان شده ام و از دوستم رنجیده ام و خسته ام و پول ها را باید مدیریت کرد و هوا آلوده است و بابت ساز باید صبوری کنم و مدرسه که جای گریه معلم ها نیست و چون تعهد داده ام باید تا آخر سال تحصیلی همه چیز را تحمل کنم و نمیخواهم غرغرو باشم و .

 

 

آرزو داشتم حداقل یک نفر این آخر شبی، اینجا بود و این حرف ها را میخواند و میگفت چیزی شده؟

ولی نیست.

 

اینجا دیگر یک کتاب صدبار خوانده قدیمیست. تمام شده است.

ساعت یک و سی و شش دقیقه بامداد نهم آذرماه هزاروسیصد و نودوهشت هجری شمسی. شد یک و سی و هفت!

لرد آلفرد داگلاسِ دو!

اینطور است حال و روز من

دلم ,یک ,ام ,میخواهد ,کنم ,ها ,دلم میخواهد ,کنم و ,برای خودم ,بدم می ,یک و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گریه های قلم